نویسنده : انید ۸۰۸۰
موضوع رمان : عاشقانه ، غمگین
خلاصه رمان : با مهارت پراید مشکی ام را در پارکینگ اموزشگاه موسیقی رزا پارک کردم و با طمانینه و
خون سردی عجیبی که همیشه همراهم بود از ان پیاده شدم .پس از بستن در و زدن
دزدگیر ماشین کوله جینم را بر روی شانه جابجا کرده و وارد اموزشگاه شدم
احوال پرسی سطحی با چند تن از اساتید اموزشگاه ..
نویسنده : افسانه شهریار وآیما حمیدی
موضوع رمان : عاشقانه ، اجتماعی
خلاصه رمان :
زندگیتو نابود میکنم میشم کابوس شبات دنیارو جهنم میکنم و تورو توآتیش نفرتم میسوزونم
داغ یه ثانیه خوشبختی رو به دلت میذارم عوضیه پست حتی شرمم میشه بگم اون اشغال
پدرمهشرمم میشه بگم از خانواده تهرانی ام انتقام گریه های مامانمو از تک تکشون میگیرم
اووف بازم حواسم رفت پی اون نکبت لعنتی این چراغ چرا سبز نمیشه
نویسنده : زهرا قلی پور
موضوع رمان : عاشقانه
خلاصه رمان :
با بی قراری جلوی عابر بانک ایستاده بود و به فیش در دستش نگاه می کرد هربار که موقعپرداخت
شهریه ها می شد تمام وجودش عزای عمومی می گرفت و بارها و بارها به خودش لعنتمی فرستاد
که چرا خودش را در این موقعیت قرار داده آن روز ها آنقدر حواسش پرت وافکارش درهم و برهم و
افسرده بود که مادرش تنها راه نجات و برگشت به زندگی اش را در درسخواندن دانست و آنقدر زیر گوشش
این جملت را زمزمه کرد تا بالخره توانست با چند هفته تاخیر اورا وادار به ثبت نام کند و این دلواپسی را
نویسنده : سحر کریمی
موضوع رمان : عاشقانه ، اجتماعی
خلاصه رمان :
سلین داستان دختریست که بیآنکه بخواهد، متهم قتل یکی از عزیزانش میشود و…
نویسنده : هما پور اصفهانی
موضوع رمان : عاشقانه ، هیجانی، کل کلی
خلاصه رمان :
صدای آهنگ آنشرلی بلند شد … سرم داشت منفجر می شد … دستم رو از زیر پتو بیرون آوردم و روی عسلی کنار تخت کشیدم! صدا لحظه به لحظه داشت بلندتر میشد و من لحظه به لحظه عصبیتر میشدم! بالاخره دستم خورد به گوشم … چنگش زدم و کشیدمش ریز پتو … یکی از چشمامو به زور باز کردم و دکمه قطع صدا رو زدم … صدا خفه شد!
نمیدونم چرا آهنگی رو که اینقدر دوست داشتم گذاشته بودم برای آلارم گوشیم … دیگه داشتم از این آهنگ متنفر میشدم!ساعت چند بود ؟ هفت صبح … لعنتی … خوابم میومد دیشب تا صبح داشتم چت میکردم و تازه دو سه ساعت بود که خوابیده بودم! این چه قرار کوفتی بود که من با دوستام گذاشته بودم …انگار مرض داشتم … با غر غر از جا بلند شدم و کش و قوسی به بدنم دادم …
نویسنده : الهه محمدی
موضوع رمان: عاشقانه
خلاصه رمان :
زمین زیر پایش می لرزد … انگار توان تحمل این حجم از کینه را ندارد … بترس؛ بترس از آن روزی که پس لرزه هایش دامن گیر تو و روزگارت شود دست آرزو را گرفته بود و می دوید … صدای خش خش برگ های زیر پایشان و لبخندشان، سمفونی زیبایی در باغ ایجاد کرده بود … هوای شهریور ماه را در ریه هایش فرستاد؛ نسیم خنکی هر از گاهی صورتشان را نوازش می کرد.
پس از چند دقیقه هر دو نفس زنان روی علف ها خوابیدند … دستشان در دست هم بود و نگاهشان به آسمان … چه قدر خوب بود امروز … آرزو لبخندی زد … آره چون توام خوب بودی … آرام و بی صدا زمزمه کرد: بهترم می شم این حرف از گوش های آرزو پنهان نماند … نگاه نگرانش روی صورت شمیم نشست … شمیم مطمئنی فردا می خوای بری؟ … دلش گرم بود به همین نگرانی های مادرانه ی آرزو
نویسنده : پرستو. س
موضوع رمان : عاشقانه ،تخیلی ،زارآلود
خلاصه رمان :
از صندوقچه ای پوسیده بیرون کشیده اند با وحشت از خواب پریدم … دوباره همون خواب بود … من روی تختی با ساتن سرخ و مردی که تو تاریکی به سمتم می اومد … صورت مثل همیشه تو تاریکی دیده نمیشد … فقط صداش بود که میگفت: بالاخره مال من شدی … هر بار وقتی لمسم میکرد از خواب میپریدم … اما انگار رد دستش رو تنم و ترسی که از این مرد کل وجودمو سرد میکرد واقعی بود!
انقدر این خواب رو دیده بودم که دیگه مثل واقعیت شده بود … به تقویم نگاه کردم … این ماه زودتر از همیشه به سراغم اومده بود …از تختم بلند شدمو و پرده پنجره رو کنار زدم … کاش میدونستم این کیه که منتظر منه …
نویسنده : مهدیه شکری
موضوع رمان : عاشقانه
توضیحات :
… همراه با فرستادن فحشی دستهایم لبه های پالتوی کوتاه را کنار زد و در جیبم فرو رفت … راهروی عریض و طویل را بین آنهمه سر و صدای تمام نشدنی طی کردم تا به همان جایی که آدرس داده اند، برسم … به دیواره شیشه ای نزدیک شدم و نگاهی به ساعت مچی ام انداختم … با دیدن شادی اکثر آدمهای پشت شیشه ناخوداگاه زمزمه کردم: یه کاری می کنم همتون به غلط کردن بیفتید! … با من هستید؟
با شنیدن صدای نازک دخترانه ای سرم را با تعجب چرخاندم و از کنار شانه ام نگاهی به سرتا پایش کردم … در این برف و سرما یک تاپ با یقه ی باز زیر پالتویی کوتاه پوشیده است … شالی که بود و نبودش هیچ فرقی به حال خودش ندارد ولی برای بقیه چرا! هستند کسانی که دیدن این مناظر تحریک کننده را دوست دارند … سرم را چرخاندم و بی تفاوت گفتم: خیر!
نام نویسنده : دلی ۲۸
موضوع رمان : عاشقانه ، طنز،اجتماعی،هیجانی
خلاصه داستان :
آوا دختری شوخ، خوش خنده و شاد که با ورود میلاد به زندگیش، با فراز و نشیب های زیادی رو به رو میشه.آرش، پسرعموی آوا هم همراه با رفیقش،سامیار، برای آوا و میلاد مشکلات فراوانی به وجود میاپ یارن.به نظرتون زندگی آوا و میلاد، که قراره توش کلی عاشقانه داشته باشه به کجا ختم میشه؟قطرههای آب سرد میریخت روی بدنم لعنت به این هوای گرم! خوبهها؛ ولی، فقط لازمه یه دقیقه توی این هوا بری بیرون، میپزی این قدر گرمه دوش آب سرد، مغزم رو هم آروم کرد ریلکسی بهم غلبه کرد و مثل همیشه زدم زیر آواز توی حموم فقط باید آهنگ من درآوردی خوند، با صدای کشیده و بلند زدم زیر آواز: بیا دوری کنیم از هم، بیا پاره بشیم از دم، بیا درحال کشیدن کلمه ی بیا بودم که یهو یکی محکم زد به در از جا پریدم وپام لیز خورد و با نشیمنگاه محترم شوت شدم روی زمین جیغی زدم و گفتم:
تمامی حقوق مطالب برای اسکین 98 محفوظ است و هرگونه کپی برداری بدون ذکر منبع ممنوع می باشد.
طراحی و توسعه توسط موزیک پارس