نویسنده : اورهان پاموک
موضوع رمان : عاشقانه،ترکی،خارجی،رعیتی
خلاصه رمان : کمال مردی از خانوادهای اعیان نشین استانبول است که عاشق یکی از اقوام فقـیر دورش به نام فسون مـیشود،
در حالیکه همزمان مراسم نامزدی کمال با دختری همرده خـودش درجریان است.
قسمتی از رمان موزه ی بی گناهی
خـوش ترين لحظـهی زندگی من
خـوشــترين لحظــه زندگــی ام بــود و خــودم نمـیـدانســتم. امــا اگــر مـیفهمـیــدم
تمــام زندگــی ام تغییــر نمـیکــرد؟ آری اگــر مـیفهمـیــدم کــه ديگــر هیچــگـاه
اينقـدر خـوشـبخت نخـواهـم بـود، لـذت ايـن لحظـات را حـس نمـیکـردم. آرامشـی
عمـیــق و درونــی کــه شــايد تنهــا دقايقــی کوتــاه طــول کشــیـد و حــالا بــه نظــرم
ســاعتـها، روزهــا و ســالها مـیرســند
مــردم بــا لباســهای هنــوز زمســتانی خیــس عــرق بودنــد. امــا مغازههــا، خانههــا و
زيــر درختــان شــاه بلــوط و زيرفــون خنــک بــود. خنکـايــی از جنــس همــان تشــک
نمنــاك کــه مــا بــر آن چــون بچه هــای خـوشــبخت ســرگرم نــوازش هــم بوديــم
و دنیــای اطــراف برايمــان معنــی نداشــت. از پنجــره ی آن آپارتمــان طبقــه دوم،
از روی تخــت حیــاط را مـیـديديــم و بچه هــا کــه در گرمــای مــاه مــه فوتبــال
بــازی مـیکننــد و فحشــهای رکیــک مـیـدهنــد. وقتــی متـوجــه شــديم آنچــه آنــان
مـیگوينــد مــا موبــه مــو انجــام مـیـدهیــم يــک لحظــه مکــث کرديــم و بعــد بــه هــم
لبخنــد زديــم. خـوشــبختیمان آنقــدر عمـیــق و آنچنــان بــزرگ بــود کــه ايــن طنــز
زندگــی را کــه از حیــاط پشــتی مـیرســیـد بــه ســرعت همــان گوشــواره…
تمامی حقوق مطالب برای اسکین 98 محفوظ است و هرگونه کپی برداری بدون ذکر منبع ممنوع می باشد.
طراحی و توسعه توسط موزیک پارس