نویسنده : مهین عبدی
موضوع رمان : عاشقانه،هیجانی،معمایی
خلاصه رمان : 《 خاطرههایت مصممتر از قولهایت بودند، برای ماندن کنار من. قولهایت خیلی زود خستـه شـدند و چمدانشان را بستند، اما خاطرههایت مدتهاست روزها و شبها همدم تنهاییام شـدند. قولها بیوفا بودند، اما خاطرهها عجیب وفادار … 》
*
حاج عمو همـیشـه مـیگفت دختری!
دختر را با غلظت و غیظ مـیگفت و مو بر تنم راست مـیکرد! پا روی پا مـیانداخت و با چشمان ریز شـدهاش تمام تنم را رصد مـیکرد و من در عالم بچگیهایم خـودم را جمع مـیکردم و بر خـودم مـیلرزیـدم! و گـاه به این فکر مـیکردم که حال اگر دخترم چه خبط و خطایی کردهام؟ و باز هم حاج عمو بود که بریـدهبریـده حرفهایش را به خـورد گوشهایم مـیداد!
-دختر بایـد بلد باشـه غذا بپزه! بایـد بلد باشـه بلند نخنده! جلف و سبک نباشـه! آت و آشغال به صورتش نزنه! دختر جاش تـو خـونهست نه بیرون خـونه!
حرفهایش سیلی مـیشـد و روی صورتم فرود مـیآمد و من…
و من جز سکوت چیزی را بلد نبودم! الکَنی بودم و این مواقع بیشتر!
تمامی حقوق مطالب برای اسکین 98 محفوظ است و هرگونه کپی برداری بدون ذکر منبع ممنوع می باشد.
طراحی و توسعه توسط موزیک پارس