نویسنده : معصومه ترکان
موضوع رمان : عاشقانه، اجتماعی
خلاصه رمان : تیامدا موهای مشکیرنگش را از جلوی چشمان خـود کنار زد و با احتیاط کـاغذ را به تـوماس نشان داد. به صندوقچۀ قهوهایرنگ و قدیمـی اشاره کرد که کنج اتاق قرار داشت.
این تکه کـاغذ رو داخل این صندوقچه پیـدا کردم و متن عجیبی که روی اون نوشتـه تـوجهم رو جلب کرده. یک متن متفاوت که «من» رو مورد خطاب قرار داده و حتی «من» رو جمع بستـه!
تـوماس چشمان آبیرنگش را در حدقه چرخاند و با بیحوصلگی گفت: «من که متـوجه نشـدم چی گفتی، فعلاً بیا کمک مادر. درستـه وسایل زیادی نداشتیم که به این خـونۀ جدیـد بیاریم، ولی تمـیزکردن همـین خـونه کلی کـار داره و مادر به تنهایی از پسش بر نمـیاد، منم مـیخـوام برم و از تلفن گلفروشی که ابتدای خیابونه به پدر زنگ بزنم.»
تیامدا ابرویی بالا انداخت و خطاب به برادر بزرگترش گفت: «چرا با موبایل خـودت با پدر تماس نمـیگیری؟»
تـوماس دستی به موهای بورش کشیـد و دمغ شـد.
تمامی حقوق مطالب برای اسکین 98 محفوظ است و هرگونه کپی برداری بدون ذکر منبع ممنوع می باشد.
طراحی و توسعه توسط موزیک پارس