نویسنده : مهشاد لسانی
موضوع رمان : عاشقانه
خلاصه رمان : همتای قصه ما مثل دخترهای بالاشهری ، زیبا و بینی عمل کرده و برنزه،بی همتا نیست! اتفاقا لنگه زیاد دارد…بیتا نیست! تا دارد…آن هم بسیار…
دختری ست معمولی با خواسته های معمولی که شاید اوج ارزوی همسن و سالانش باشد…او جزیی ازین شهر درندشت و بی در و پیکر است…شهری که گاهی آنقدر سیاه و هیولا می شود که آدمهایش را مثل شب در خود فرو می برد و می بلعد…شهری که برخی اوقات به آن می گویند شهر وحشت!همتا در یک گوشه ازین شهر پر آشوب زندگی می کند…کار می کند…با آدمهای دور و برش تقابل دارد…گاهی دلش می شکند اما…همیشه غیرمنتظره ها زندگی آدمها را می سازند…زندگی همتای قصه ما هم دستخوش اتفاقات و غیرمنتظره هاست…وقتی دل می بندد،نمی داند که نباید دل ببندد…وقتی می شکند،رنگ سیاه بر تن می کند…رنگی که او را چله نشین می کند.
تمامی حقوق مطالب برای اسکین 98 محفوظ است و هرگونه کپی برداری بدون ذکر منبع ممنوع می باشد.
طراحی و توسعه توسط موزیک پارس