نویسنده : مهدیه احمدی
موضوع رمان : عاشقانه
خلاصه رمان :
نسیم شبانگاهی غم رفتن نا به هنگام مادرم مرا به مرز جنون برد و حرف زدن
را از یاد بردم تلاش پدر برای بازگشتم به زندگی کافی نبود… اما عشق از راه
قلب وارد شد و مرا دوباره جان بخشید خودم را به نسیم شب سپردم تا
شاید تمام دردهایم را با خود ببرد و مرا از نو جان تازه بخشد
لبخندی به روشنایی خورشید پر فروغ میزنم که نسیم صبحگاهی
نهال عشق را در دلم کاشت و قلبم آن را پر بار کرد
از کافی نت با خوشحالی برگشتم دلم میخواست قبل از نیما خبر قبولیم رو به بابا و مامان بگم
وقتی از تاکسی پیاده شدم با دیدن آمبولانس کنار خانه و درب باز کیف از کتف بر روی آرنجم افتاد
بلند یا خدا گفتم و با قدمهای تند به سمت خانه رفتم
تمامی حقوق مطالب برای اسکین 98 محفوظ است و هرگونه کپی برداری بدون ذکر منبع ممنوع می باشد.
طراحی و توسعه توسط موزیک پارس