نویسنده : اسما اقبالیان
موضوع رمان :عاشقانه ،اجتماعی ،هیجانی
خلاصه رمان :قطرات باران پاییزی مانند مروارید روی گونه های درختان و گل های حیاط خانه
نشسته بود سوز پاییزی برگ ها رو به رقصی زیبا وادار کرده بود هوای سردی بود
صبح شده بود و اما بخاطر ابری و بارونی بودن آسمون هنوز روشن نشده بود
صبا با شنیدن صدای مادرش که اورا صدا میکرد چشماتو باز کرد و رو به مادرش
سلامی داد و رو تخت نشست و گفت:ساعت چنده مامان؟ صبحه مادر ۷ _ساعت
صبا با ناراحتی و تعجب گفت:پس چرا من با الارم گوشیم بیدار نشدم مامان عاطفه:
مهم نیس مادر حالا پاشو که دبیرامون میشه هاااااااا امروز روز فارغ التحصیلی دانشجوهای
تمامی حقوق مطالب برای اسکین 98 محفوظ است و هرگونه کپی برداری بدون ذکر منبع ممنوع می باشد.
طراحی و توسعه توسط موزیک پارس